در اندیشه ی کودک فلسطینی ام که دیروز در میان هیاهو و غلغله ی
سرزمین اشغالشده اش جان می سپارد
.حال اگر من می توانستم این جهان را از پلیدی پاک می کردم
و ستم وظلم ها را و اندیشه های بد را به یکجا خاک میکردم.
اگر می توانستم این جهان را از دو رنگی پاک می کردم
و صدای ناله ی طفلان بیکس را در میان خنده های
ظالمان خاموش می کردم
. می توانستم ، گریه ها را ، ناله ها را ،
ضجه ها را به یکباره در میان دشت ها خاموش می کردم .
،امام من ! مولای من
وقتی بغض ناباور درد در حنجره ام زندانی است
وقتی واژه ها در پستوی خاطرات گرد گرفته اند ،
وقتی زبانم از تکرار کلام عاجز است ،
وقتی می توانم با چشمانم سخن بگویم ،
به کلام احتیاج نیست. وقتی نگاه من با نگاه تو آشناست ،
زبان احتیاج نیست . پس چشمانم را به تو می سپارم تا
در وسعت روشن نگاهت ،
خاطرات سبز جوانی و کودکی ام را مرور کنم .
باران تندتند به پنجره ی اتاقم می خورد ؛
و آسمان هرازگاهی با غرشش احساس وجود می کند
و دوباره به دنیا آمدنش را نوید می دهد. ابرها در دوردست متراکم هستند ،
دیگر در آسمان گوی زرین و منور را که هر صبحگاه با پرتوهای ملایمش ،
مرا از بستر بلند می کند ، نمی بینم .
نسیمی که در هوا متراکم شده است بوی بهشتی دارد.
بقیه ا... ، امروز جمعه است ،
روز موعود ، روز فرا رسیدن
، از راه رسیدن و دل های هزاران عاشق را مزین کردن ،
آرزوی هر پیر و جوانی ، خرد و کلان ، دیدن چهره ی نازنین توست .
ای کاش می شد ، همچون پرستو های عاشق
، در دل تاریک شب پرواز کرد
، ای کاش می شد در کویر سینه ها آلاله ها را کاشت و درمیان
شوق هستی با دل های دیوانه ساخت و ای کاش می شد مهربانی ر
ا به قدر ارزانی در میان عاشقان زندگی ،
از ورای ابرهای تیرگی ، بر فراز خانه ها پرواز داد.
مهربانم
امروز روزی است که باید اندوخته های قلب و روحم را به تو ابراز کنم
و تو سخاوت کنی و از لغزش های من چشم بپوشی
و در برابر من قدری بیشتر ایثار کنی
. همین امروز باید که در ترنم تحسین و همدردی بر زبان جاری ساخت .
میدانی ؟ بزرگی و شأن انسان در بزرگی و شأن
حقیقتی است که بر زبان می آورد ،
در بینش و درکی است که بدان دست می یابد و در یاری و مساعدتی است
که بر زبان می آورد . من در خیال مقصودی را می جویم
که دستهای مهربان تو می تواند مرا در راه رسیدن به مقصود یاری کند.
من بر این باورم که در جهانی چنین دردمند و بی ترحم که
مهربانی و عشق را بهایی نیست می توان واژه ها را به کمک گرفت
و دردهای مانده در دل را که به عظمت روح لطیف من و به
سنگینی غم های
ناگفته ی ماست ، بیان کرد.
در سراشیبی که نامش زندگی است
با همه ی بیگانگی ها راه می روم ،
و در سکوت سد و غمگین زمان ، بی هدف ، بی یار و یاور می روم .
من می روم تا بلکه در دشتی بزرگ ، آنچه را که گم کرده ام باز یابم .
دانلود کدآهنگ سایت
دانلودآهنگ سایت جهت استفاده در زنگ تلفن همراه
:: بازدید از این مطلب : 694
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0